چگونه فراموشت کنم .....
وبرای اشکهایم شانه هایت را ارزانی داشتی
وبا صداقت عاشقانه ات دلم رابه درد آوردی
چگونه فراموشت کنم تو را
که روزها در خیالم سایه ات را می دیدم وطپش قلبت را حس می کردم
که همزمان با تولدت در قلبم همه را فراموش کرده ام
دستم را به تو دادم ، قلبم را به تو دادم
بازوانم را به تو بخشیدم
و شانه هایم که نپرس
دیگر با من غریبه اند و تمامی لحظه ها تو را می خواهند
و برای عطر نفسهایت دلتنگی می کنند
تو را که قلم سبزم را به تو هدیه کردم که حتی نوشته هایت همرنگ نوشته هایم باشند
پیشترها سبز را نمی شناختم. بهتر بگویم با سبز رفاقتی نداشتم.
سبز را با تو شناختم و دلم می خواهد که به یاد تو همیشه سبز بنویسم.
بیا و در رویاهایم دلت را به من بده.
فکرت را به من بده.
سرت را روی شانه هایم بگذار.
بیا عطر کلماتت را میان هم تقسیم کنیم....