تنهایی منو گیتار

بهترین ترانه ها عکسها و داونلود برنامه و جدیدترین فیلمهای ایرانی و خارجی

تنهایی منو گیتار

بهترین ترانه ها عکسها و داونلود برنامه و جدیدترین فیلمهای ایرانی و خارجی

جدایی

 

 

یافتن دوستان خوب سخت است سخت تر از آن ترک آنهاست فراموش کردنشان غیر ممکن است

 

 

دوستی یک حادثه و جدایی یک قانون است، پس بیا حادثه ساز و قانون شکن باشیم!

 

 

برای پیروزی در زندگی، دل به دریا می‌باید زد، اما آن که دل به دریا می‌زند می‌باید یقین داشته باشد که لااقل در این قمار چیزی چندان نمی‌بازد.

 

 

زنبور عسلی که شیره گل قالی را بمکد دست خالی به کندو باز می‌گردد.

 

 

از شمع سه چیز آموختم:ایستاده بمیرم بی صدا بمیرم به پای دوست بمیرم

 

اگه تو کوچه پس کوچ های دلم گم شدی.دنباله کسی نگرد که آدرس بهت بده چون غیر از تو کسیی اونجا نیست

 

 

با سیم ناز مژهات یه عمر گیتار میزنم /نگاهتو کوک نکنی من خودمو دار میزنم/چشات اگه رو پنجره طرح ستاره نزنن/دست خودم نیست دلمو به درو دیوار میزنم

 

 

به گل گفتم عشق چیست؟ گفت از من خوشبوتر به پروانه گفتم عشق چیست؟ گفت از من زیبا تر به شمع گفتم عشق چیست؟ گفت از من سوزنده تر به عشق گفتم آخر تو چیستی؟ گفت نگاهی بیش نیستم ...

 

 

زندگی اجبار است .... مرگ انتظار است..... عشق یک بار است ..... جدایی دشوار هست ..... یاد تو تکرار هست

 

 

اسمت رو باغچه نوشتم . شکفت! روی درخت نوشتم .میوه داد . توی صحرا نوشتم . لاله زار شد !آخه عزیزم پشکل هم اسم شد ؟!  وای ببخشید یهویی جو گرفت !!!

 

 

قلبمو هدیه می دم بهت . مواظبش باش . نه به خاطر اینکه قلبمه به خاطر اینکه تو توشی

 

 

باخودم عهد بستم بار دیگرکه تورا دیدم،بگویم از تودلگیرم........ ولی باز تو را دیدم و گفتم : بی تومی میرم

 

 

دلم تنگ است دلم تنگ است دلم اندازه حجم قفس تنگ است سکوت از کوچه لبریز است صدایم خیس و بارانی است نمی دانم چرا در قلب من پاییز طولانی است

 

 

هرگاه دلت هوایم را کرد، به آسمان بنگر و ستارگان را ببین که همچون دل من در هوایت می تپند

 

 

لحظه ها گذرا و خاطرات ماندگارند حاضرم تمام هستیم را بدهم تا لحظه ها ماندگار و خاطرات گذرا شوند...

 

 

یادت در ذهنم و عشقت در قلبم و عطر مهربانیت در تمام وجودم است عزیزم محبت را در پاکی نگاهت و صداقت را در وجود مهربانت معنی کردم وبدان که زیباترین لحظه هایم در کنار تو بودن است

 

 

هر کسی هم نفسم شد دست آخر قفسم شد. من ساده به خیالم که همه کار و کسم شد. اون که عاشقانه خندید خنده های من دزدید زیر چشمه مهربونی خواب یک توطئه میدید

 

 

فاصله تابش خود را بر دیگران تنظیم کن خداوند خورشید را در جایی نهاد که گرم کند ولی نسوزاند .

 

 

عشق همچون سکه ای درون قلک است که می افتد. اگر بخواهی آن را از قلک بیرون بیآوری نیاز به شکستن قلبت است همچون درختی که برگهایش را می ریزد کلماتم را بر زمین ریختم باشد که اندیشه های نا گفته ام در سکوت تو بشکفد

 

 

شاعر و فرشته ای با هم دوست شدند.فرشته پری به شاعر داد و شاعر ، شعری به فرشته. شاعر پر فرشته را لای دفتر شعرش گذاشت و شعرهایش بوی آسمان گرفت و فرشته شعر شاعر را زمزمه کرد و دهانش مزه عشق گرفت. خدا گفت : دیگر تمام شد.دیگر زندگی برای هر دوتان دشوار می شود.زیرا شاعری که بوی آسمان را بشنود، زمین برایش کوچک است و فرشته ای که مزه عشق را بچشد، آسمان برایش تنگ است گفتم:چشمها را باید شست......شستم ولی !......... گفتی: جور دیگر باید دید.......دیدم ولی !.............. گفتی زیر باران باید رفت........رفتم ولی !............. او نه چشمهای خیس و شسته ام را..نه نگاه دیگرم را...هیچ کدام را ندید !! فقط در زیر باران با طعنه ای خندید و گفت: " دیوانه باران ندیده

 

 

آبی تر از آنیم که بی رنگ بمیریم شیشه نبودیم که با سنگ بمیریم تقصیر کسی نیست که اینگونه غریبیم شاید که خدا خواست که دلتنگ بمیریم

 

 

برای عشق تمنا کن ولی خار نشو. برای عشق قبول کن ولی غرورتت را از دست نده . برای عشق گریه کن ولی به کسی نگو. برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه. برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشکن . برای عشق جون خودتو بده ولی جون کسی رو نگیر . برای عشق وصال کن ولی فرار نکن . برای عشق زندگی کن ولی عاشقونه زندگی کن . برای عشق بمیر ولی کسی رو نکش . برای عشق خودت باش ولی خوب باش

 

 

درعالم دوچیزازهمه زیباتر است: آسمان پرستاره و وجدانی آسوده

 

 

گر چه بی تو زندگی آهنگ زیبایی ندارد می روم چون عشق من در قلب تو جایی ندارد

 

 

به تو تکیه کردم پشتمو خالی کردی...تو رسم دل شکستنو بد جوری حالی کردی

 

هیچ وقت زندگی نکن برای مردن بمیر برای زندگی کردن و این و بدون که تو این دنیا فقط یک قلب که بخاطر تو تو سینه می تپه او نم قلب خود توست نگاهی آشنا به یاس کردم ..تو را در برگ گل احساس کردم ...خلاصه در کلاس ناز چشمت دو واحد عاشقی را پاس کردم

 

زندگی رو جشن بگیر ... دیروز رفته است, فردا شاید هرگز نیاید , تنها چیزی که داری همین لحظه هاست

 

 

ازش پرسیدم چقدر دوستم داری؟ گفت به اندازه شکوفههای بهاری. و چه راست میگفت چون شکوفه های بهاری مهمون دو روز بودن

 

 

اکنون گذشه است چندی و نزدیک به قرنی از روز مرگ باورم شیطان حادثه با نیرنگ وفریب بهانه ای شد بر تنها دلیل بودنم ویران کرد رویا های مرا داد دست به دست به باد خزان بهارم خزان شد و تابستان هم بویی از مردانگی نداشت پاییز هم در انتظار می مانم ولی این ظلم است که خدا تنها یک فصل را به من هدیه دهد خدایا می گویی این قسمت توست ، خدایا این چه قسمتی است که دیگری بهار من را داشته باشد اما خودم از داشتن آن عاجز ، خدایا خودت میدانی دیگر بهاری ندارم پس تو را به کرامتت قسم فصل هایت را به هم نریز

 

 

عشق مثل آب میمونه.....که میتونی توی دستت قایمش کنی..آخرش یه روز دستت رو باز میکنی میبینی نیست... قطره قطره چکیده بی انکه بفهمی.. اما دستت پر از خاطره است بچه ها شوخی شوخی به گنجشک‌ها سنگ میزنند و آنها جدی جدی میمیرند... آدمها شوخی شوخی زخم میزنند و قلبها جدی جدی میشکنند... و تو شوخی شوخی لبخند میزنی و من جدی جدی عاشق میشوم

 

 

مرگ از زندگی پرسید: آن چیست که باعث می شود تو شیرین و من تلخ جلوه کنم ؟!!! زندگی گفت : دروغ هایی که در من نهفته است و حقیقتی که تو در وجودت داری….!!!

 

 

پرنده بر شانه های انسان نشست. انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت: اما من درخت نیستم تو نمیتوانی روی شانه های من آشیانه بسازی. پرنده گفت: من فرق درخت ها و آدم ها را خوب میدانم. اما گاهی پرنده ها و آدمها را اشتباه میگیرم. انسان خندید و به نظرش این خنده دارترین اشتباه ممکن بود.پرنده گفت: راستی چرا پر زدن را کنار گذاشتی؟ انسان دوباره خندید. پرنده گفت نمیدانی چقدر جای تو خالی است… انسان نخندید.انگار ته دلش چیزی را بخاطر آورد. چیزی که نمیدانست چیست. یک اوج دوست داشتنی. پرنده گفت غیر از تو ، پرنده های دیگری را هم میشناسم که پر زدن از یادشان رفته است. درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است اما اگر تمرین نکند فراموش میشود. پرنده این را گفت و پر زد. انسان رد پرنده را دنبال کرد تا اینکه چشمش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش ، آسمان بود……چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج میزد… آن وقت خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت: یادت می آید تو را با دو بال و دو پا آفریده بودم؟ زمین و آسمان هر دو برای تو بود. اما تو آسمان را ندیدی. راستی عزیزم؛ بالهایت را کجا جا گذاشتی؟ انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد.آن وقت رو به خدا کرد و گریست

 

 

عشق: سرطان دوست داشتن است. عشق: عقد دائمی ما با غربت است. عشق :شماره تلفنی است که سالها به دنبال آن می گردیم. عشق: آمپول ب کمپلکس معرفت است

 

 

اجازه هست خیال کنم تا آخرش مال منی؟ خیال کنم دل منو با رفتنت نمی شکنی ؟ اجازه هست خیال کنم بازم می آی می بینمت ؟ با اون چشمای مهربون دوباره چشمک می زنی؟ طپش طپش با چشمکت غزل بگم برای تو با اتکا به عشق تو تو زندگی برم جلو؟

 

نظرات 1 + ارسال نظر
دوعاشق شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 11:40 ب.ظ http://www.2tarefigh.blogfa.com/

سلام زیبا بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد