احمد شاملو
من عشقم را در سال بد یافتم که می گوید :"مایوس نباش "؟ _ من امید م را در یا ًًًًَََُُُُُُس یافتم مهتاب ام را درشب عشق ام را درسال بد یافتم و هنگامی که داشتم خاکستر می شدم گُرگرفتم . زندگی بامن کینه داشت من به زندگی لبخند زدم، خاک با من دشمن بود من بر خاک خفتم، چرا که زندگی سیاهی نیست. چرا که خاک خوب است . من بد بودم اما بدی نبودم از بدی گریختم و دنیا مرا نفرین کرد و سال ِ بد در رسید : سال اشک سال تاریکی. و من ستاره ام را یافتم. من خوبی را یافتم به خوبی رسیدم و شکوفه کردم. تو خوبی و این همه ی اعتراف هاست. من راست گفته ام و گریسته ام و این بار راست می گویم تا بخندم زیرا آخرین اشک ِ من نخستین لبخندم بود. تو خوبی و من بدی نبودم . تو را شناختم ، تو را یافتم ، تو را دریافتم و همه ی حرف هایم شعر شد سبک شد. عقده هایم شعر شد، همه ی سنگینی ها شعر شد بدی شعر شد ، سنگ شعر شد ، علف شعر شد ، دشمنی شعر شد همه ی شعر ها خوبی شد .... |
تو کی هستی که نگاهت ، مثل قصه پر رازه ؟ تو کی هستی که تو این شب ، نفست غیر مجازه؟ تو کی هستی که با اسمت ، پشت سایه ها می لرزه؟ تو کی هستی که حضورت ، واسه من تنها نیازه؟ با منی مثل خود من ، مثل تن مثل یه پیرهن اما بین دستای ما ، فاصله دور و درازه بذار از تو گر بگیرم ، بذار آفتابی بمیرم آخه این کولی یه عمره ، واسه تو ترانه سازه با تو فردا رو می بینم ، سیب خورشید رو می چینم با تو من صد تا کتابم ، پرم از شعرهای تازه چه نگاه بی نقابی ، چه ترانه های نابی انگاری تموم دنیا ، توی اون چشمای نازه با منی مثل خود من ، مثل تن مثل یه پیرهن اما بین دستای ما ، فاصله دور و درازه بذار از تو گر بگیرم ، بذار آفتابی بمیرم آخه این کولی یه عمره ، واسه تو ترانه سازه...
|
|