تو یه
غروب پاییز من شدم عاشق چشماتیادمه گفتی از این پس من می شم
عابد چشماتیادمه روزی که گفتی
مال من می شی همیشهچشامو بستمو
گفتم زندگی بی تو نمی شهاز همون شب تا به حالا لحظه هام
با تو گذشتنتا
همین امشب که چشام بدجوری ازت شکستنیادمه گفتی بهم از زندگیم برو کنار
می خوام از اینجا برم، اسم منو دیگه نیار
دیگه شبا اشک نریز،واسه من دعا نکن
توی شعرات منو دیگه "
عشق من" صدا نکناز همون
ثانیه مردم وقتی حرفاتو شنیدمکاشکی هرگز نمی یومد شبی که
چشاتو دیدمر
چه خوب میشد آه بکشیم برای درد آدمها
چه خوب میشد ناله کنیم برای دلشکسته ها
چه خوب میشدبغض بکنیم برای هر رهگذری
چه خوب میشد رها بشیم از قید هر پنجره ای
چه خوب میشد سایه باشیم برای غریبه ها
چه خوب میشد دلامونو پیوند ندیم با غصه ها
چه خوب میشد پیکی باشیم برای فاصله ها
چه خوب میشد دعا کنیم برای هر پرنده ای
چه خوب میشد طلوع باشیم برای عشق آدما
تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست ...
تنهایی را دوست دارم زیرا عشق دروغی در آن نیست
تنهایی را دوست دارم زیرا تجربه کردم ...
تنهایی را دوست دارم زیرا خداوند هم تنهاست ...
تنهایی را دوست دارم زیرا.... در کلبه تنهایی هایم در
انتظار خواهم گریست و انتظار
کشیدنم را پنهان خواهم کرد
عشق بیداد من
باختن یعنی لحظه عشق
جان سرزمین یعنی یعنی
زندگی پاک من عشق لیلی و
قمار مجنون
در عشق یعنی ... شدن
ساختن عشق
دل یعنی
کلبه وامق و
یعنی عذرا
عشق شدن
من عشق
فردای یعنی
کودک مسجد
یعنی الاقصی
عشق من